نا ممکن است که احساس خود را نسبت به تو با کلمات بیان کنم
اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام
با این همه
هنگامی که می خواهم این ها را به تو بگویم ویا بنویسم
کلمات حتی نمی توانند ذره ای از عمق احساساتم را بین کنند
گر چه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم
می توانم بگویم ان گاه که با توام چه احساساتی دارم
ان گاه که با توام
احساس پرنده ای را دارم که ازاد و رها در اسمان ابی پرواز می کند
ان گاه که با توام
چو گلی هستم که گلبرگ های زندگی را شکوفا می کند
ان گاه که با توام
چون امواج در یا هستم
که توفنده و سرکش بر ساحل می کوبند
ان گاه که با توام
رنگین کمانی پس از طوفانم
که پر غرور رنگهایش را نشان می دهد
ان گاه که با توام
گویی هر انچه که زیباست مارا در بر گرفته است
این ها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است
شاید واژه عشق را ساخته اند
تا احساسی چنین عمیق و هزار سو را بین کند
اما باز هم این واژه کافی نیست
با این همه چون هنوز بهترین است
بگذار بگویم وباز بگویم که
بیش از عشق بر تو عاشقم
گریه سیب
شب فرو می افتاد
به درون امدم و پنجره ها را بستم
باد با شاخه دراویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
انجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید.....
صبحگاهان
شبنم می چکید از گل سیب